پدر و پسر
همین الان که دارم برات مینویسم رفتی از توی کابینت استکانها و نعلبکیها رو آوردی و اومدی روی میز کامپیوتر که جلوی من بشینی باهاشون بازی کنی.نشستی و داری باهاشون ور میری...هر از چند گاهی میگی:مامان مامان دایییی.(یعنی چایی بریز توی استکانا).بعد میگی دایی(چایی) بیا قوری بیا... نیم ساعت پیش هم از توی کابینت چنگالا و چاقوهای میوه خوری رو درآورده بودی و داشتی با اونا بازی میکردی. راستی از اولین برفی که امسال بارید برات بگم که یکشنبه بود با بابا حسابی رفتید برف بازی کردید و وقتی برگشته بودی همش میگفتی بف...بف...از اون روز عکسی ندارم.ولی این عکس دیروزته که قبل از اینکه بریم خونه بابابزرگ اومدیم یه سر توی این پارک و تو محو تماشای فوتبال پس...
نویسنده :
مامان فاطمه
11:56