امیرعلی نوراله زاده امیرعلی نوراله زاده، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی پسر بهاری

پدر و پسر

همین الان که دارم برات مینویسم رفتی از توی کابینت استکانها و نعلبکیها رو آوردی و اومدی روی میز کامپیوتر که جلوی من بشینی باهاشون بازی کنی.نشستی و داری باهاشون ور میری...هر از چند گاهی میگی:مامان مامان دایییی.(یعنی چایی بریز توی استکانا).بعد میگی دایی(چایی) بیا قوری بیا... نیم ساعت پیش هم از توی کابینت چنگالا و چاقوهای میوه خوری رو درآورده بودی و داشتی با اونا بازی میکردی. راستی از اولین برفی که امسال بارید برات بگم که یکشنبه بود با بابا حسابی رفتید برف بازی کردید و وقتی برگشته بودی همش میگفتی بف...بف...از اون روز عکسی ندارم.ولی این عکس دیروزته که قبل از اینکه بریم خونه بابابزرگ اومدیم یه سر توی این پارک و تو محو تماشای فوتبال پس...
29 آذر 1391

مروارید پانزدهم

امروز بعد از مدتها تورم لثه پایینت دندون پانزدهم خودشو نشون داد....تیز تیز...و دندون شانزدهمی هم همین روزا در میاد... عاشقتم همه امیدم. یه مدتیه دوست داری فقط بری زیر دوش و صورتتو به آب بزنی و برگردی و دوباره کمرت و باز هم تکرار و تکرار این کار... کلمات جدید زیادی یاد گرفتی.یکیش اینه:آیفون رو برمیداری و میگی کیه؟ که همین امشب بود گفتی و بابا که اومد بابا کلی بغلت کرد و بوسیدت و کیف کرررررررد و قربون صدقه ت رفت.   و اما بخشی ازآثار هنری ..... ساخت انواع ماشین..... و....خرابکاری از نوع پنیرییییی..... ذهن فعالتو قربوننننننن.... و خلقی دیگررررر.....     &n...
20 آذر 1391

دومین محرم

یادش بخیر ... 2 سال پیش محرم من و بابایی و تو که 5 ماه بود توی دل مامانی بودی کربلا بودیم.یاد اون روزها میوفتم و یاد اینکه چقدر بین الحرمین رو با بابا میرفتیم و میومدیم و یاد شب اول محرم که پرچم قرمز گنبد حرمش رو با پرچم مشکی عوض کردن و ما از نزدیک دیدیم و بغضمون گرفت برای مظلومیت اماممون. دوست دارم بازم برم کربلا و این دفعه به زودی با تو خواهیم رفت پسرم . اما امسال هم مثل پارسال با اراده و مصمم برای مولایمان حسین به هیئت و سینه زنی وعزاداری رفتیم. امسال میتونستی با دستای کوچیکت برای امام حسین سینه بزنی و دست بابا رو بگیری و بری از نزدیک دسته عزاداری و طبل و زنجیر زدن رو ببینی. توی مسجد هر وقت بابا میخواست بره طرف مردونه...
6 آذر 1391

20 ماهگی نفسم

                                   پسرم... امیرعلی خوبم...   امروز 20 ماهه شدی و خیلی عاقلتر شدی و همه چیزو میفهمی. خیلی از کلمات رو میگی.قبلا به ماشین میگفتی "ما" اما حالا میگه : " مانین " و داری سعی میکنی کلمات رو کم کم به جمله تبدیل کنی.یکی از اون جمله ها اینه: " بابا بیا " و " بابا بشین " و همینطور هر کسی رو بخوای صدا کنی به همراه اسمش میگی بیا .راستی عمه مریمت رو " عمه مییی " صدا میکنی.به ماندانا هم میگی: اونانا. هنوز عمه لادن و عمه لیلا و عمه ماندانا و خاله مرضیه رو با هم نمیتونی بگی و به پسرعمه ت طاها هم میگی...
6 آذر 1391
1